صدای نسل سوم

"کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود...شیعه می پژمرد اگر زینب نبود"

صدای نسل سوم

"کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود...شیعه می پژمرد اگر زینب نبود"

پیام های کوتاه
  • ۲۷ مرداد ۹۶ , ۰۲:۱۱
    "مرگ"
  • ۲۷ خرداد ۹۶ , ۱۰:۵۹
    "دعا"
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


پسری در فامیل نمانده بود که به خانواده ام درخواست خواستگاری نداده باشد. درزیبایی سرآمد دختران فامیل بودم. از آن دخترهای چادری و آفتاب مهتاب ندیده .تا اینکه بالاخره با یک آقازاده ی سربه راه و به قول فامیل،آدم حسابی ازدواج کردم.هرچه از روزهای با هم بودنمان می گذشت بیشتر عاشق امیرمسعود میشدم.با خانواده ی همکارانش زیاد به رستوران می رفتیم.امیرمسعود برای خودش کله گنده ای بود.این را بعد از ازدواج متوجه شدم و هر روز بیشتر درعشقش غرق میشدم...خوشبختی مطلق...کم کم به چادرم غر میزد.اوایل با تبسمی رد میشدم اما به جایی رسید که آن روزهای خوب داشت مثل یک لیمو شیرین رو به تلخی می رفت.می گفت:هیچ کدام از همسران دوستانم و حتی همکارانم مثل تو چادر نمیپوشند! خب مگر چه می شود؟! کسی کارشان دارد؟!کسی آنها را می دزدد؟! ⚡ من که راضی نیستم تو چادر سر کنی! با هرکه این مشکلم را مطرح می کردم میگفتند: خوب راست می گوید.این زیبایی که تو داری همه آرزویش را می کشند،حالا وقتی شوهرت راضی نیست تو میپوشانی خودت را که چه؟! شوهرت برایت مانتوی 500هزار تومانی میخرد که ببیند نه اینکه پنهانش کنی! مگر مسلمان نیستی؟ پس رضایت شوهرت چه می شود؟!⚡ حالا گیریم آرایش ملایمی هم خواست مگر بد است؟! ⚡ اسلام مگر جز آراستگیست؟! عشق امیرمسعود آنقدر در قلبم نفوذ داشت که توان دیدن اخم وآزردگی اش را نداشتم و چادرم را برداشتم و شدم یکی مثل بقیه همکارانش...داشت بال در می آورد...به این مناسبت یک سور حسابی هم داد...روزهای تازه می رسید اما برایم عادی نمی شد. من چادرم را میخواستم...آن حریم کلامی که قبل از مانتویی شدنم دوستان و همکارانش رعایت میکردند دیگر خبری از آن نبود...آزارم میداد...اما بخاطر امیر مسعود چیزی نمیگفتم تا اینکه پیامکی از یک دوست قدیمی که از قضا مرا در خیابان با امیرمسعود دیده بود، برایم رسید:


آیت الله جوادی آملی می فرمایند:

حرمت زن نه اختصاص به خود زن دارد، نه مال شوهر و نه ویژه برادران و فرزندانش می باشد، همه ی اینها اگر رضایت بدهند، قرآن راضی نخواهد بود، چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق الله مطرح است .

حجاب زن حقی است الهی ٬ عصمت زن"حق الله" است٬ زن به عنوان امین حق الله از نظر قرآن مطرح است.

زن باید این مسئله را درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم.

حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم .

حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند .

🌸 حجاب زن حقی الهی است

🌸 


نویسنده: افسر مولا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۴
افسر مولا

محمد حالا11 ماهه شده .او را روی پاهایش گذاشته بود و همانطور که مشغول صحبت بود، انگشتانش را از لابه لای موهای پسر کوچکش می گذراند و نوازشش می کرد...میگفت از زمانیکه خدا محمد را به ما داده وقتی خودم را جای مادر همسرم می گذارم،تازه درک میکنم که چقدر سخت است پسرت که بزرگ شد، او را برای یک عمر به دیگری بسپری...او برایش همدم باشد.برایش آشپزی کند..لباسش را اتو بزند..خلاصه غمخوارش شود...حتی فکر اینکه روزی محمد از من جدا می شود و می رود،آزارم می دهد!

این جملات را که می شنیدم بیشتر غرق در افکارم می شدم.

غرق

غرق

غرق

این مادر می داند که اگر پسرش را به عروسش بسپارد، هر وقت بخواهد می تواند او را ببیند...می داند که اگر کنارش نیست،جای بدی هم نیست.جایی نیست که دستش قطع شود...جایی نیست که سر از بدنش جدا کنند...جایی نیست که خطر تهدیدش کند...

اما

اما یک امای بزرگ

چه می شود که یک مادر ، به جای لباس دامادی ،بر قامت فرزندش لباس رزم می پوشد...پیشانی اش را می بوسد و چشم در چشمان پسرش می دوزد و انرژی نگاه پسر را در قلبش ذخیره می کند،چراکه می داند شاید دیگر نتواند اورا ببیند. به اشکهایش با فشار انگشتان بر پلک هایش عجله می دهد که بتواند درست به رخ فرزندش چشم بدوزد.دیده بوسی آخر را که می کند، سرش را از گردن پسرش فاصله نمی دهد و مکثی کوتاه می کند و آهسته می گوید:

"عزیزدلم، فراموش نکن!تو تمام هستی من بودی،دلم نمی لرزد که تمام هستی من،تمام هستی خودش را به بی بی زینب(س) هدیه کند..."

دو دستش را آرام روی گوش های پسرش میگذارد و سر پسر را به صورتش نزدیک می کند،پیشانی اش را به پیشانی پسرش می چسباند.چشم های هر دو بارانی شده...پسر ترجیح می دهد فقط گوش کند و ببارد...پسرم برو و مرا رو سپید کن...من وصالم را در این سرا نمی خواهم...وصال ما مادر و پسر بماند برای سرای باقی...در همسایگی حضرت ارباب(ع)...


هدیه به روح بلند شهدای مدافع حرم و

 سلامتی مادران شیردل صلوات

 


نویسنده:افسر مولا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۰:۴۴
افسر مولا
می گویند ما صدای مورچه ها را نمی شنویم چون از محدوده ی فرکانس صوت انسان بالاتر است, آنقدر صدایش بلند است که ما نمی توانیم بشنویم...
گاهی ما آدم ها آنقدر حرف و صدایمان بلند است که اطرافیانمان درک نمی کنند...
در سکوت...
در سکوتی پر از فریاد فرو رفته ام.
اطرافم را عده ای کر و کور و شل گرفته اند!

افسرمولا
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۱۱:۵۱
افسر مولا
راه نشانم بده..."

الهی دلی خداپسند نصیبم گردان...آمین

افسرمولا
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۲۳:۰۷
افسر مولا

وقتی کم می آورد

می رفت امامزاده

پنجه در پنجره های ضریح می دوخت 

امامزاده را واسطه ی خودش و خدا می کرد

حرف هایش را می زد

دلش آرام می شد...

مصرف بادکنک او زیاد بود

روزگار که بر او تنگ می آمد

یک بادکنک می خرید

شروع میکرد با نفس هایش بادکنک را بادکردن...

تمام حرف هایی را که نمیتوانست به کسی بگوید و یا نفس خرج کند را...

تمام آن نفس هارا در بادکنک میفشرد.

بادکنک پر و خودش خالی می شد.

گفتم: این چه کاریه؟!

می گفت:اگر بادکنک بترکد نشانه ی این است که حق دارم که ناراحت باشم

اما

اگر نترکید یعنی ظرفیتم پایین است و باید دلم را بزرگ کنم و از این بادکنک خجالت بکشم که چطور او می تواند تحمل کند اما من نه!


تحمل نامه افسرمولا

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۸:۵۴
افسر مولا