خدا سین اذان بلال را شین حساب میکند...
که نیروهای محلی قبلا با چوب و حلبی ساخته بودند . شاهرخ گفت من نمی تونم تحمل کنم .
می رم دستشویی !! گفتم: اینجا خیلی خطرناکه مواظب باش.
من هم رفتم پشت یک دیوار و سنگر گرفتم . یکدفعه دیدم یک سرباز عراقی،اسلحه به دست
به سمت ما می آید . از بی خیالی او فهمیدم که متوجه ما نشده .
او مستقیم به محل دستشویی نزدیک می شد . میخواستم به شاهرخ خبر بدهم اما نمی شد .
کسی همراهش نبود . از نگاه های متعجب او فهمیدم راه را گم کرده .
ضربان قلبم به شدت زیاد شده بود . اگر شاهرخ بیرون بیاید ؟
سرباز عراقی به مقابل دستشویی رسید . با تعجب به اطراف نگاه کرد.
یکدفعه شاهرخ با ضربه لگد در را باز کرد و فریاد کشید :
وایسا!! سرباز عراقی از ترس اسلحه خود را انداخت و فرار کرد . شاهرخ هم به دنبالش می دوید .
از صدای او من هم ترسیده بودم . رفتم و اسلحه اش را برداشتم .
بالاخره شاهرخ او را گرفت و به سمت روستا برگشت .
سرباز عراقی همینطور ناله و التماس می کرد . می گفت :تو رو خدا منو نخور!! کمی عربی بلد بودم .
تعجب کردم و گفتم چی داری می گی؟ سرباز عراقی آرام که شد به شاهرخ اشاره کرد و گفت:
فرماندهان ما قبلاً مشخصات این آقا رو داده بودند . به همه ما هم گفتنه اند:
اگر اسیر او شوید شما را می خورد !! برای همین نیروهای ما از این منطقه و از این آقا می ترسند .
خیلی خندیدیم شاهرخ گفت:من اینمه دنبالت دویدم و خسته شدم .
اگه می خوای نخورمت باید منو تا سنگر نیروهامون کول کنی !
سرباز عراقی شاهرخ را کول کرد وحرکت کردیم . چند قدم که رفتیم گفتم :
شاهرخ، گناه داره تو صد و سی کیلو هستی این بیچاره الان میمیره .
شاهرخ هم پایین آمد. بعد از چند دقیقه به سنگر نیروهای خودی رسیدیم و اسیر را تحویل دادیم .
شب بعد، سید مجتبی همه فرماندهان گروههای زیر مجموعه فدائیان اسلام جمع کرد و گفت:
برای گروههای خودتان ،اسم انتخاب کنید و به نیرو هایتان کارت شناسایی بدهید.
شیران درنده ، عقابان آتشین،اینها نام گروههای چریکی بود .
شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت : آدم خوارها!!
سید پرسید :این چه اسمیه؟
شاهرخ هم ماجرای کله پاچه و اسیر عراقی را با خنده برای بچه ها تعریف کرد.
برای شادی روح شهید شاهرخ(ابوالفضل)ضرغام صلوات
اگه مایلید بدونید شاهرخ چطور ابوالفضل شد؟چطور شهید شد؟
خالکوبی رو سینه اش چی بود؟ و آلان کجاست؟
میتونید کتاب " شاهرخ،حر انقلاب اسلامی"رو بخونید.