"هنوز باش کنارم..."
دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۴۷ ب.ظ
مسجد بودم.نماز مغرب که تمام شد,
سرم را بلند کردم و چشمم روی چادر نمازش خشک شد.
خواستم دوباره باور نکنم که برای همیشه رفته ای...
دلم میخواست خودت بودی و از پشت, دست روی چشمانت میگذاشتم و تو وجودم را حدس میزدی .
دنیا زود میگذرد و همه چیز قالب تهی میکند
مثل چادر نمازی که از تو خالی بود...
برایم مادری کردی...
فرزانه ی زندگی ام! دوستت دارم.
"شادی روح معلم زندگی افسر مولا صلوات "
سرم را بلند کردم و چشمم روی چادر نمازش خشک شد.
خواستم دوباره باور نکنم که برای همیشه رفته ای...
دلم میخواست خودت بودی و از پشت, دست روی چشمانت میگذاشتم و تو وجودم را حدس میزدی .
دنیا زود میگذرد و همه چیز قالب تهی میکند
مثل چادر نمازی که از تو خالی بود...
برایم مادری کردی...
فرزانه ی زندگی ام! دوستت دارم.
"شادی روح معلم زندگی افسر مولا صلوات "
۹۵/۰۱/۲۳