بهانه
زانو بغل نشسته دلم کنج خانه ات
حالا فقط خیال من است و بهانه ات
با هر نفس تپید و گرفت از فراق تو
قلب شکسته از دل خسته سراغ تو
تا می رسد صدای ملائک ز بام شهر
بغض اذان که میشکند در تمام شهر
اینک شهادت است که تا انتهای شهر
می پیچد و ادامه ی آن گریه های شهر
اقرار می کنم که خدایم فقط تویی
هرچه آنچه مانده است برایم فقط تویی
شاهدترین به خلوت شب های تار من
سامع ترین به زمزمه های نزار من
افتاده بر زمین مپسندم که بی کسم
این سان مرا غمین مپسندم که بی کسم
طوفان غم ز گریه جدایم نمی کند
موج است،موج غم که رهایم نمی کند
مولای من،
عزیزی و من عبد خار تو
محتاج ذره ذره ای از بی شمار تو
تنها تو بوده ای که امان داده ای مرا
بهتر ز بهتر از همه آن داده ای مرا
آیا هنوز مانده دلم را صدا کنی؟
نوبت نشد که داد دلم را دوا کنی؟
از شر نفس خسته پناهم نمی دهی؟
پاسخ به التماس نگاهم نمی دهی؟
رویم اگر چه غرق خجالت ز روی توست
ارباب من ولی
ز عزیزان کوی توست
من هم محب روی ولی ام
ره ام بده
از شیعیان راه علی ام
ره ام بده
یک برگ یاس بند دلم پاره می کند
چون پر شکسته ای طلب چاره می کند
هر کوچه ای به بند تلاطم کشد مرا
دیوار و درب سوخته ای می کشد مرا
با جرعه های آب دلم پاره می شود
با دیدن 3 ساله ای آواره می شود
شش ماهه ای به عالم غم می برد مرا
دردانه ای به نوکری اش میخرد مرا
انکار روضه ای به دلم دم گرفته است
بغضی هزار ساله گلویم گرفته است
چشمم به لطف توست اگر زنده ام هنوز
عاصی و روسیاه ولی
بنده ام هنوز
پروردگار یوسف تنها درون چاه
فریادرس ترین به غم قلب بی پناه
پروردگار یونس در عمق آب ها
پروردگار قلب رئوف رباب ها
پروردگار مردم شب های انتظار
پروردگار چشم به راهان بی قرار
شاعر:نیلوفر شادمهری
خواننده:امید روشن بین