دویدن زیر باران
خیلی اتفاقی!مستقیم و نهار نخورده از سرکار راهی خانه شده بود اما از امامزاده سر در آورد!
روی سنگ قبر شهید مدافع حرم
سید احسان حاجی حتملو چند خانم نشسته بودند, رفت جلوتر و دید همسر,خواهر,مادر شهید نشسته اند در حال خودشان بودند و ناراحت و گریان...
ذوق زده شده بود که همه شان را یکجا دارد میبیند .پاک حواسش پرت شد که داشتند اشک میریختند...
با همه روبوسی کرد...
به همسر شهید گفت: شما چه زندگی عاشقانه ای داشتید....
با تعجب پرسید: شما از کجا می دانید؟! گفت: من کتاب دویدن زیر باران را خواندم...پرسید:مگر چاپ شده؟!
گفت بله.
دست در کیفش برد و کتاب را در آورد و به همسرش داد و گفت بفرمایید...
گفت:این همان کتاب است؟
بله...همان است.
مادر,همسر و خواهر شهید ایستاده بالای قبر شهید حتملو شروع کردند به تورق کتاب 300 صفحه ای جیبی.
تمام عکس هارا با دقت نگاه کردند و با بعضی از عکس ها همانجا اشک ریختند...
اولین بار بود که کتاب را ناباورانه بالای قبر شهیدشان میدیدند...
به همسرش گفت:
شهیدتان ظاهرا دوست داشت اولین باری که کتاب زندگیتان را میبینید کنار پیکرش باشید...همسرش نگاهی کرد و گفت: امروز دومین سالگرد سید احسانه...
#من قصدنداشتم امروز اینجا بیایم...
من حامل این کتاب بودم و بدون هدف سر از اینجا در آوردم...
#شهیدان زنده اند#
افسرمولا