عطر بهارنارنج
دیشب که مراسم سالگرد شهید خان احمدی تمام شد،رفتم حرم که مثل همیشه با شهید بنشینم به سوال و مباحثه...دیدم در آن تاریکی شب، مادر شهید مدافع حرم سید احسان حاجی حتملو کنار شهید خان احمدی نشسته است و از پسرش برای دو دانشجو تعریف می کند...
ساعت از 12 گذشته بود.پرسیدم:حاج خانوم تنها میخواهید برید خونه یا حاج آقا منتظرتونن؟گفتند:نه، حاجی رفته ،خونمون نزدیکه .خودم پیاده میخوام برم..عکس بزرگی از پسرش در دست داشت.آهسته گام برمیداشت.گفتم:اجازه می دهید تا منزل همراهیتان کنم؟ بعد از کلی تعارف،پذیرفت... در پوست خودم نمیگنجیدم ،گام به گام با خودم مرور میکردم که یادم نرود این همراهی در این دل شب ،روزی و رزق معنوی است...
مگر می شود یک مادر شهید ،تنها ،در خیابان های شهر قدم بزند و پسرش کنارش نباشد؟!پسری که در آخرین تماس قبل از شهادت به مادر گفت: مامان مواظب خودت باش..مراقب چشم هایت باش(دیابت)...
از حرفهای مردمی که خانواده های مدافع حرم را متهم میکنند به اینکه پسرشان را فروخته اند،خیلی دلخور بود...
وارد کوچه شدیم،ناگهان این مادر چیزی گفت که قلبم را آتش زد و مهر سکوتی بردهانم زد که اشک از هر چشمی می کشید...
گفت:بوی بهار را می گیری؟ گفتم: بله هوا پر از عطر بهار نارنج شده...
من بوی بهار نارنج را میگرفتم اما این مادر مقصودش چیز دیگری بود...ناگهان گفت:امسال سومین سالی است که بوی بهار نارنج را در نبود سید احسان می شنوم...بوی بهارنارنج هست ،اما پسرم نه...آخه سید احسان بچه ی بهار بود...اول فروردین...
#حالا اگر عطر چند درخت نارنج در تمام دنیا را جمع کنیم،برای این مادر وجود سید احسان می شود؟
افسرمولا