زیر درخت نارنج نیست...
چهارشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۴۸ ب.ظ
هر روز صبح اولین نفری بود که با گاری توی کوچه ی ما می آمد
نان خشک و پلاستیک و...را برمیداشت و می برد...
عروسکی در خانه داشتم
یک خرگوش سفید بزرگ
12 سال پیش,بابا از مشهد برایم خریده بود
به سختی با اتوبوس به گرگان آوردیم
روی پاهایم گذاشتم
گوش های بلندش طوری از صندلی عقب دیده می شد
که انگار یک خرگوش روی صندلی اتوبوس نشسته است.
شب شد
روی سرش یک تِل و دور گردنش یک گردنبد مروارید بود
با خودم بردم و زیر درخت نارنج سر کوچه گذاشتم
نگاهی انداختم و برگشتم
ناز بود
داشتم وسوسه میشدم که خرگوشم را بردارم و با خودم بیاورم خانه
زیر لب گفتم:
خداحافظ
فردا روز دختر است
من با تو حسابی خاله بازی کردم
حالا بزرگ شدم
نترس
فردا صبح مردی زحمت کش تورا به خانه اش میبرد
برو و با نازدانه های این مرد بازی کن
.
.
فردا ظهر زیر درخت نارنج نبود...
#افسر مولا
۹۶/۰۵/۰۴