رمان نامیرا را حتما بخوانید...
همیشه پیش خودم میگفتم
ما اهل کوفه نیستیم...یعنی چی؟!
مگه توی کوفه چی شد؟!
یا میگفتم چطور یه عده نماز خون تونستن سر جدا شده ی مسلم که فرستاده ی پسر فاطمه(س)...حسین بن علی (ع) رو ببینن و هنوز زنده بمونن و نفس بکشن؟!
یا میگفتم آخه چطور میشه بوسه گاه پیامبر(ص) جای نشستن شمشیر بشه؟!
و از همه عجیب تر نوع تفکر و شخصیت انسانهای بدون قدرت تشخیص حق و باطل بود...چی میشه اینجوری میشه؟!
امشب رمان نامیرا رو تموم کردم...
برای عمرو بن حجاج خیلی حسرت خوردم...که به دیده هاش اعتماد کرد و سعی کرد اون چیزی رو ببینه که خودش دوست داره...نه اینکه حقیقت رو ببینه
به عبدالله بن عمیر خیلی حسادت کردم که چطور هدایتش کردن و امام مژده حضورش رو به اصحابش داده بودن...عبدالله خیلی به استدلالهای خودش ایمان داشت تا حدی که داشت به قهقرا میرفت...و اعتمادش به استدلال های خودش داشت از اعتمادش به استدلالهای امامش جلوتر میزد...اما نسیم هدایت اونو با خودش به یاری امام حسین(ع) کشوند...
با سلیمه احساس غرور کردم و ثانیه ثانیه با آزادگیش لذت بردم...
و اما قاضی شریح...شاید شخصیتی پست تر از عبیدالله بن زیاد...گمراهی قلوب و عقول عوام با زبان...با سخنانی از جنس دین!
عاشورا پر از شخصیت هایی است متنوع در عمل...
رمان نامیرا
تاکیدی بود برام:
کل یوم عاشورا
کل ارض کربلا
و چقدر بعضی از این شخصیتها برایم معادل امروزی داشتن...!
کاش آنقدر تاریخ میدانستم که بتوانم خودم را پیدا کنم...
تاریخ تکرار مکررات است
کاش "نافع بن هلال بَجَلی" برای حضرت ولی عصر (عج)شوم...
#افسرمولا