من ماهی دور از فراتم
من که یک گوشه ی عالم نشسته بودم و سرم در لاک خودم بود...
من که آتشی در قلبم نداشتم
من که آرام و سرد داشتم مردگی می کردم
شما آمدی گفتی تو فقط ثبت نام کن بقیه با ما
من همانجا گفتم که پولی ندارم...گفتید تو فقط اسم بنویس..
من هم گوش دادم...شما هم در ناباوری همه چی را برایم فراهم کردی
نمیگویم که چه ها نیاز بود و شما تک تک را رساندی...
خیلی چیزها را نمیگویم
بماند برای خودم و...
آن سال که آمدم زیر قبه ات...وقتی برگشتم به شهرم...مردگی ام را زیر و رو کردی و تازه زندگی کردنم شروع شد...
سال دوم خواستم بیایم برای تشکر و...بازهم طلبیدی.
امسال سالِ سوم است آقا
من همان هستم که دو سال قبل زیارتت را نصیبم کردی
من همانم که به دستان شما حیات دوباره یافتم
من همانم مولا و سرورم
اما امسال همه می گویند خوب نیست هرسال هرسال راه بیوفتی تا کربلا
همه می گویند بس است دیگر
آقا جان
اصلا نمیفهمم اینها چه می گویند
مثل یک فارس زبان هستم که کسی دارد با او به زبان دیگری حرف میزد...
آقا جان در این اقیانوسِ زائرانت
اگر من هرسال بیایم به جایی بر نمیخورد مولا
آقاجان, اگر من هرسال بیایم جا برایم در سیل خادمین شما پیدا میشود مولا
آقا جان, جواز ورودم را نمیدهی؟
مولای من...من همان ماهی هستم که از تنگ آبِ فرات دور مانده و در اینجا...دور از شما...در پنبه ای خیس از اشکِ فراق از شما به زحمت زندگی میکند...
یا اباعبدالله الحسین مرا به دریای عاشقانت ملحق کن
افسرمولا