کربلا...
پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ ب.ظ
-
پرسید اربعین کربلا نمیری؟
گفتم طلبیده نشدم امسال...
تا پرسیدم شما چطور؟
گوشی اش زنگ خورد...
بله...بله...ما میخواهیم اما ویزا نداریم...شما میگیرید؟تا شنبه دیر نمیشه؟...خیره ان شاالله...ممنونم...
تا گوشی را قطع کرد گفتم : کربلایی شدیناااااا
خندید و گفت: دیشب به همسرم گفتم گرفتن ویزا کار مردانه ست خودت جور کن و...به کیفش اشاره کرد و گفت حتی پاسپورت خودم و بچه ها را آوردم که اگه کسی تماس گرفت و...آماده باشد...
با لبخندی بغض آلود به او که همسر شهید مدافع حرم بود گفتم:
شما خیلی بیشتر از ما زنده بودن شهدا را درک کرده اید...خندید و چیزی نگفت...همانجا به همسرش متوسل شدم...از قطعه شهدا تا حرم امام خمینی پیاده رفتم تا زیارت کنم و برگردم منزل...با دلی سنگین و چشم هایی خسته از شدت اشک های دیشب از فراق از کربلا
نشستم مقابل ضریح حضرت امام داشتم سوره ملک میخواندم که گوشی ام زنگ خورد:
کربلا نمیای؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک
- #افسرمولا