یلدا 96
جمعه, ۱ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۳۰ ق.ظ
چون شوم خاکِ رَهش, دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان, رو بگرداند زمن
روی رنگین را به هرکس می نماید همچو گل
ور بگویم وبازپوشان,بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر, یک نظر سیرش ببین
گفت می خواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش, تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند زمن
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید, باک نیست
بس حکایتهای شیرین, باز می ماند ز من
گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود
ور برنجم, خاطر نازک برنجاند زمن
دوستان, جان داده ام بهرِ دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من
صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من
#یلدا
#امشب 3 بار تفأل به حافظ آنهم با یک نیتِ واحد
برایم همین را داشت ...
افسر مولا
۹۶/۱۰/۰۱