آنقدر جسمت را برایم برهنه کردی که یادم رفت روح عریانت چه شکلی بود! آنقدر سعی کردی برجستگی هایبدنت را نشانم بدهی که وقت نشد یادت بیاورم که می توانی چه شخصیت برجسته ای باشی ! بیا و تمامش کن
، خودت را به یاد بیاور
آنقدر جسمت را برایم برهنه کردی که یادم رفت روح عریانت چه شکلی بود! آنقدر سعی کردی برجستگی هایبدنت را نشانم بدهی که وقت نشد یادت بیاورم که می توانی چه شخصیت برجسته ای باشی ! بیا و تمامش کن
، خودت را به یاد بیاور
یک وقتی ما (حاج آقا قرائتی) در ستاد نماز نوشتیم آقازادهها، دخترخانمها، شیرینترین نمازی که خواندید برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله ما ریشسفیدها را به تواضع و کرنش واداشت. نوشت که ستاد اقامه نماز، شیرینترین نمازی که خواندم این است. گفت در اتوبوس داشتم میرفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب میکند یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم نماز نخواندم، گفت خوب باید بخوانی، حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت برویم به راننده بگوییم نگهدار، گفت راننده بخاطر یک بچه دختر نگه نمیدارد، گفت التماسش میکنیم، گفت نگه نمیدارد، گفت تو به او بگو، گفت گفتم نگه نمیدارد، بنشین. حالا بعداً قضا میکنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت بابا خواهش میکنم، پدر عصبانی شد، دختر گفت که آقاجان میشود امروز شما دخالت نکنی؟ امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم، گفت خوب هر غلطی میخواهی بکن. میگفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد، زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون، دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو، شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت، قرآن یک آیه دارد میگوید کسانی که برای خدا حرکت کنند مهرش را در دلها میگذاریم به شرطی که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی کند، شیرینکاری کند، واقعا دلش برای نماز بسوزد، پُز نمیخواهد بدهد. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» مریم/96 یعنی کسی که ایمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهایش هم صالح است، کسی که ایمان دارد، کارش هم شایسته است، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» یعنی مودت، مودتش را در دلها میگذاریم. شاگرد شوفر نگاه کرد دید دختر وسط اتوبوس نشسته دارد وضو میگیرد، گفت دختر چه میکنی؟ گفت آقا من وضو میگیرم ولی سعی میکنم آب به اتوبوس نچکد، میخواهم روی صندلی نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک خورده نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت عباس آقا، راننده، ببین این دارد وضو میگیرد، راننده هم همینطور که جاده را میدید در آینه هم دختر را میدید، هی جاده را میدید، آینه را میدید، جاده را میدید، آینه را میدید، مهر دختر در دل راننده هم نشست، گفت دختر عزیزم میخواهی نماز بخوانی؟ من میایستم، ماشین را کشید کنار گفت نماز بخوان آقاجان، آفرین، چه شوفرهای خوبی داریم، البته شوفر بد هم داریم که هرچه میگویی وایسا او برای یک سیخ کباب میایستد، برای نماز جامعه نمیایستد. در هر قشری همه رقم آدمی هست. دختر میگفت وقتی اتوبوس ایستاد من پیاده شدم و شروع کردم الله اکبر، یک مرتبه اتوبوسیها نگاه کردند او گفت من هم نخواندم، من هم نخواندم، او گفت ببین چه دختر باهمتی، چه غیرتی، چه همتی، چه ارادهای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت حجت است، خواهند گفت این دختر اراده کرد ماشین ایستاد، میگفت یکی یکی آنهایی هم که نخوانده بودند ایستادند، گفت یک مرتبه دیدم پشت سرم یک مشت دارند نماز میخوانند. گفت شیرینترین نماز من این بود که دیدم لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد، منِ بچه یازده ساله هم میتوانم در فضای خودم امام باشم.
ببین فرزندان خمینی و ایرانیها الآن چه حالی دارند وقتی میبینند که چه بلایی بر سر قبور روافض (شیعیان) آوردهایم اما نمیدانند که بزودی همین کار را با بقیه قبور آنان هم خواهیم کرد و بزودی سراغ قبر سیده زینب و رقیه هم میرویم و پیکر آنان را هم از خاک بیرون میکشیم و سرهای بتهای آنان را خرد میکنیم و از بین میبریم.
زندگی حجر بعد از شهادت امام علی(ع)
پس از شهادت امام علی (ع) پس از آنکه امام حسن علیه السلام به ناچار صلح را پذیرفت، این یار وفادار و با بصیرت، درحالی که از سادگی سپاهیان امام، خون در چشمانش میجوشید، با احترام مقابل حضرت نشست. غرق فکر بود و میخواست امام حسن علیه السلام به او و چند نفر از یارانش اعتماد کند و دوباره با معاویه بجنگد. امام هم در فکر بود.
به حضرت عرض کرد: «یا بن رسولالله؛ آرزو میکردم که پیش از دیدن چنین روزی بمیرم. ما را از زمره اهل عدل بیرون آوردی و در فرقه ارباب جور داخل کردی. حقی را که داشتیم، پشت سر گذاشتیم و در باطلی در آمدیم که از آن میگریختیم و پستی را از خودمان به خود بخشیدیم و فرومایگی را پذیرفتیم که سزاوار آن نبودیم.
سخنش بر حضرت سنگین آمد. امام آن اوضاع پیچیده و علت صلح با معاویه را برایش تشریح کرد، ولی حجر قانع نشد. نزد امام حسین علیه السلام رفت تا شاید ایشان فرمان جنگ بدهد.
امام حسین علیه السلام هم سخن برادر را تأیید کرد و حجر را به پیروی از امام عصر خود خواند. حجر بن عدی پذیرفت و مصلحت امامانش را بر خواسته خود مقدم داشت. منتظر روزی بود که امیرالمؤمنین به او وعده داده بود؛ روز شهادتش. تا آن روز، با ارادهای محکم، در دوستی علی علیه السلام و پیروی از او باقی ماند.
جریان شهادت حجر بن عدی
بعد از جریان صلح تحمیلى بر امام حسن (علیه السلام) حاکمان شهرها به دستور معاویه شروع به شکنجه و آزار شیعیان حضرت على (علیه السلام) کردند. یکى از این حاکمان مغیره بود که چون از محبوبیت عمومى و شایستگى و فضیلت حجر آگاه بود ناگزیر به آن اعتراف مى کرد و مى گفت نمى خواهم بهترین مردان شهر را بکشم تا آنان را در پیشگاه خدا سعادتمند گردند و من بدبخت و تبهکار! او اضافه کرد با قتل حجر و یاران او معاویه در دنیا به عزت و آقائى مى رسد ولى مغیره روز قیامت ذلیل و معذب مى گردد.
پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام و رفت و آمد بزرگان عراق و اشراف حجاز با امام حسین علیه السلام دستنشاندگان معاویه به دستور او سختگیری بیشتری نسبت به شیعیان، بهخصوص شیعیان کوفه میکردند و بعضی از چهره های سرشناس شیعه را به بهانه های پوچ و بی اساس به قتل میرساندند. یکی از آنان حجربن عدی کندی بود.
هنگامى که نوبت قتل حجر وفادار و بزرگوار رسید از دژخیم خود اجازه خواست دو رکعت نماز بخواند، او موافقت کرد، حجر به نماز ایستاد و نماز را طول داد پرسیدند آیا از ترس مرگ نماز را طول دادى گفت: "به خدا سوگند در عمرم هر وقت وضو گرفته ام، دو رکعت نماز خوانده ام و هرگز نمازى به این کوتاهى نخوانده ام و براى اینکه خیال نکنید من از مرگ مى ترسم به این کوتاهى خواندم و بعد گفت پس از مرگ من، زنجیر از دست و پایم باز نکنید و خون پیکرم را نشوئید زیرا مى خواهم روز رستاخیز با همین وضع با معاویه روبرو شوم"!
تاثیر شهادت صحابه پیامبر (ص)
شهادت حجر تأثیر بسیاری بر روحیه مردم گذاشت و موج نفرت از خاندان اموی سراسر جامعه اسلامی را فرا گرفت، به طوری که عایشه هنگامی که در مراسم حج با معاویه ملاقات کرد، به او گفت:« چرا حجر و یاران او را کشتی و از خود شکیبایی نشان ندادی؟ از رسول خدا شنیدم که فرمود در « مرج عذراء » جماعتی کشته می شوند که فرشتگان آسمان از کشته شدن آنها خشمگین خواهند شد.» معاویه برای این که عمل خود را توجیه کند گفت:« در آن زمان هیچ مرد عاقل و کاردانی نزد من نبود تا مرا از این کار باز دارد.»
انسان گاهی اوقات در مضیقه ای قرار میگیرد که اگر راست بگوید متحمل ضرر میشود
و اگر هم دروغ بگوید مبتلا به گناه کبیره شده است.
در این صورت بهترین راه فرار متوسل شدن به «توریه» است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود:همانا در سخنان سربسته،
راه فراری است از دروغ.
أن فی المعاریض لمندوحة عن الکذب.[1]
مرحوم شیخ انصاری در مکاسب محرمه می فرمایند:
هیچ اشکالی بین فقها در جواز توریه نیست و همه قبول دارند که توریه حرام نمیباشد.
نمونه ی1: از آیت الله ناصری سؤال کردند آقا! برخی نزد ما می آیند و تقاضای پول میکنند و ما میدانیم که هرگز پول ما را پس نمیدهند. به آنها چه بگوییم؟ ایشان فرمودند دستتان را جلو بیاورید و بگویید: «ببخشید دستم خالی است».
هنگام گفتن این جمله منظور شما این است که در داخل دستتان چیزی نیست ـ که حرف راستی زدهاید ـ اما مخاطب گمان میکند منظور شما این است که اصلا پولی ندارید!
نمونه ی2: ممکن است کسی زنگ درب خانه ی شما را بزند و بگوید با فلانی کار دارم. از طرفی شخصی هم که در خانه است به هر دلیلی نمیخواهد با او مواجه شود. در اینصورت آن شخص میتواند به اطاق دیگری برود و شما به شخصی که پشت درب است بگویید: «فلانی اینجا نیست» و هنگام گفتن این کلام، اشاره کنید به اطاقی که در آن هستید. شبیه چنین مطلبی را از امام صادق (علیهالسلام) سؤال کردند که حضرت فرمودند: این صحبت اشکالی ندارد و دروغ نیست.
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسلام) فِی الرَّجُلِ یُسْتَأْذَنُ عَلَیْهِ فَیَقُولُ لِلْجَارِیَةِ قُولِی لَیْسَ هُوَ هَاهُنَا قَالَ لَا بَأْسَ لَیْسَ بِکَذِبٍ.[2]
نمونه ی3: از شخصی پرسیدند: خلیفه ی بعد از پیامبر کیست؟ او دید اگر راست بگوید سرش را از دست میدهد و اگر هم دروغ بگوید که نمیشود. به ناچار توریه کرد و گفت: «مَن بِنتُهُ فی بَیتِه» یعنی خلیفهی بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) کسی است که دخترش در خانه اش است. او گمان کرد که ابوبکر را میگوید. چرا که ابوبکر، پدر زن پیامبر اکرم بود. ولی منظور او علی (علیهالسلام) بود، چرا که دختر پیامبر (صلی الله علیه وآله) در خانه ی علی (علیه السلام) بود.[3]
تذکر: این مورد، با توجه به این که در راستگویی ضرر بزرگی به شخص وارد میشود، از موارد جواز دروغ است، هر چند که اگر انسان بتواند توریه کند پسندیده است که دروغ نگوید.
نمونه ی4: وقتی از حضرت ابراهیم (علیه السلام) سؤال کردند که چه کسی بتها را شکست، آن حضرت فرمود:
«بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ».[4]
بلکه بزرگترینشان چنین کرده است. اگر سخن مى گویند از آنها بپرسید
این مطلب حضرت ابراهیم (علیه السلام) در حالی است که همه ی بتها را ایشان شکسته بود، نه بت بزرگ! حضرت ابراهیم دروغ نگفت، بلکه اگر دقت کنید ایشان شکسته شدن بتها توسط بت بزرگ را متوقف بر سخن گفتن آنها کردند. یعنی گفتند اگر بتها سخن میگویند بت بزرگ آنها را شکسته است. حاصل این کلام آن است که اگر سخن نمیگویند ـ که نمیگویند ـ پس آنها نشکسته اند. این مطلب را امام صادق (علیه السلام) بیان فرمودند. [5]
در تفسیر مجمع البیان آمده است: جمله ی «إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ»، قید براى جمله ی «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ» است، و تقدیر آن چنین است که: این کار را بت بزرگ کرده، اگر چنانچه بت حرف مى زند، و چون حرف زدن بت محال است، پس انجام این کار، و هر کار دیگرى نیز از آن محال است. و آن گاه این مفسر جمله ی «فسئلوهم» را جمله معترضه گرفته است.
توجه: بهترین نوع کلام، راستی و صداقت است و «توریه» به خاطر رهایی از مخمصه و پرهیز از دروغ، جایز شمرده شده است. پس جواز «توریه» موجب نشود که در گفتار خود توریه محور شویم؛ زیرا در این صورت ممکن است آهسته، آهسته شجاعت گفتن کلام صادقانه را از دست بدهیم و در دام دروغ بیفتیم.
لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَلا سَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ.
من در زمین و آسمانم نمیگنجم؛
ولی قلب بندۀ مؤمنم مرا در خود جای میدهد.
My earth and My heaven do not contain Me,
but I am contained in the heart of My believing slave.
آهای همرزمان دل آرام به این عکس خوب خیره شوید باور نمیکنید ،نه؟؟؟؟
خواب نیست عنایت است
خیال نیست رزق است
رویا نیست حقیقت افلاکی است
همان جا که باهمیم
همانجا که گریه میکنیم
همانجا که میخندیم
همانجا که ...
مهمان ما شد
همانجا که آن شب ردیف نشستیم و روضه مادر خواندیم و دلتنگی
همانجا که چراغ هارا خاموش کردیم و فقط صدای ناله بود و شبنم جاری بر گونه ها
کنار عکس مولا بودم در دلم گفتم:آقا، یعنی واقعا ممکن است مهمانمان نیاید؟
2حاجت از حلقه ی مورد تفضل امام عصر (عج) در جمکران گرفتیم
حال وقت نشستن در همین مکان و در جای پای شهیدمان و خیره شدن به چهره ی اوست
خیره نمیتوانید بشوید چرا؟؟
آخر،اشک در چشمانتان موج میزند
صدایتان در نمی آید چرا؟؟
چون گوش مجالی به تکان خوردن زبان نمی دهد
آقا بفرمایید
مولا بفرمایید
نور چشمم صحبت کنید
تمام وجودم منتظر ضبط صدایتان در صندوقچه ی قلبم است
بفرمایید شاید این بار مثل قبل نباشم
شاید اینبار بشنوم و نوار قلبم مثل همیشه خالی از ندایتان نباشد
منتظر شنیدن قدم هایتان هستیم حضرت ماه...
در جمکران برای ایام فاطمیه از خدا و امام زمان(عج)
شهید گمنامی خواستیم که سفیر دل های شکسته مان شود.
حالا مسافری 23 ساله از شهر فاطمیه در راه است.
نامه اعزامش به دانشگاه ما را حضرت فاطمه (س)امضا کرده است...
لیلا بالا (Leila Bala) / فعال فرانسوی
لیلا نیز نامه را مطالعه نکرده بود و ساعاتی بعد از ارسال نامه و مطالعه آن با حالتی شگفتزده با خبرنگار ما به گفتگو پرداخت که در ادامه متن این مصاحبه کوتاه را مشاهده میکنید:
mwfpress: آیا با محتوای این نامه موافقید؟
Leila Bala: بله
mwfpress: نویسنده این نامه را میشناسید؟
Leila Bala: نه؛ این نامه توسط رهبر ایران نوشته شده؟! واقعا آقای خامنهای این نامه را نوشته است؟!
mwfpress: بله؛ او را میشناسید؟
Leila Bala: من تا به حال به ایشان علاقمند نبودهام و در واقع دیدگاه منفی نسبت به وی داشتم؛ اما این متن واقعا من را شگفتزده کرد.
mwfpress: چرا؟
Leila Bala: در این جا همیشه به ما گفته میشود وی فردی افراط گرا است؛ اما اکنون من عاشق مطالب این متن شدهام. رسانههای غربی نمیخواهند مردم این شخصیت را بشناسند.
mwfpress:به شما پیشنهاد میکنم سخنان ایشان را مطالعه کنید تا با شخصیت و نظات ایشان بهتر آشنا شوید.
Leila Bala: بله حتما این کار را انجام خواهم داد.