صدای نسل سوم

"کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود...شیعه می پژمرد اگر زینب نبود"

صدای نسل سوم

"کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود...شیعه می پژمرد اگر زینب نبود"

پیام های کوتاه
  • ۲۷ مرداد ۹۶ , ۰۲:۱۱
    "مرگ"
  • ۲۷ خرداد ۹۶ , ۱۰:۵۹
    "دعا"
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

من هیچ کجا نخوانده بودم عطای بی منت را
برایم معادله ای چند مجهولی بود که چطور می شود کسی ببخشد ولی طمع نکند!؟
هر روز از کنار خانه ی آنها که عبور می کردم،شاخ و برگهای درخت های نارنج روی دیوار خانه ی شان سایه انداخته بود.
همسایه ها هم حق صله رحم را به جا نمی آوردند.
کسی نبود که حداقل برای خداقوت گویی به خانوم این خانه سری بزند...
کسی نبود که دست فرزندان این سرا را بگیرد و با خودش به شهربازی ببرد...
قدم زدن در خیابان،
در کنار پدر،
یک دست در دست بابا
و یک دست بستنی...
در دل بچه های مرد خانه مانده بود...
خانوم خانه هم دلش لک میزد برای رفتن به بازار و خرید یک قواره چادر مشکی،آنهم به سلیقه بزرگ مرد زندگی اش...
من هیج کجا عطای بی منت را ندیده بودم !
راهی کوچه ی آنها شدم و رفتم که دلیل بی مهری را بفهمم.
بعضی ها از آن روزی میگفتند که بابای خانه سرش را به دیوار می کوبید...
بعضی ها از مشغله ی زندگی و نداشتن فرصت میگفتند...
بعضی ها هم می گفتند:
این ها مجنون اند...
وقتی به درب خانه آن جانباز اعصاب و روان رسیدم،دیگر پاهایم توان حرکت نداشت و حزن بزرگی در قلبم مرا روی پله ی جلوی درب خانه شان نشاند.اشک بی اختیار از چشمانم سرازیر می شد و می دوید تا خودش را به زیر چانه ام برساند.
چقدر واژه ی پهلوان برایت کوچک است ای بزرگ مرد.
تو رفتی زیر صداهای سلاح های وحشی که تمام صوت ها و لرزش ها را یکجا ،حتی آنهایی که قرار بود سهم من باشد را شنیدی تا امواجش به من نرسد...
تو سد شدی تا من امروز وقتی از زیر درختان نارنج خانه ات می گذرم ،هیچ چیزی جز عطر بهارنارنج مرا به خودش مشغول نکند!
تو حتی نیامدی که بگویی چه شد؟
و چه کشیدی؟
من اما فرق دارم با تمام آنان که تورا مجنون میخوانند.
من آمدم که بگویم:
آری،من میدانم که تو جان بازی...
نشان از حضرت عباس داری...
جانبازی در راه حسین(ع)...
راستی من می دانم که اگر امسال اربعین پیاده راهی حرم اربابت شدم ،اگر در گوشم آهنگ مطیعی گوش میدادم همه را مدیون تو راد مردم.
تو برایم راه کربلا را گشودی،تا جز به عطر حرم فکر نکنم ...
امروز آمدم که رسم قطره ای از جوانمردی ات را به جا آورم و بگویم:خوش به حال ،حال امروز و فردایت...
به دعایت سخت محتاجم...
دعایم کن که چون تو در معامله ی این دنیا بی خسران باشم و سراسر سود ببرم.

افسرمولا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۰۴
افسر مولا
سرت را بلند کن،
به آسمان زل بزن،
ستاره ها را میبینی؟
لوح دلم همچون آسمان شب شده است...
پر از نقطه
نقطه های ریز سفید
هر روز دلتنگتر میشوم و با هر بار دلتنگی، روی دلم یک نقطه میگذارم...
میخواهم آنقدر یادت کنم که تمام نقطه های دلتنگی ام،لوح دلم را سپید کنند و آسمان دلم روشن شود از آفتاب
ای شهید
من درجستجوی نورم...
نوری که ستارگان هم در آن محو شوند...
ای شهید،
من دلم "نُورٌ عَلی نُور"
میخواهد...
دستم را بگیر که سخت محتاجم...
ای شهید
ای که خدا را به نظاره نشسته ای ،
لیلة الرغائب نزدیک است
برایم دعا کن...



"دل نوشته افسر مولا به شهید حسین خان احمدی"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۷
افسر مولا
مسجد بودم.نماز مغرب که تمام شد,
سرم را بلند کردم و چشمم روی چادر نمازش خشک شد.
خواستم دوباره باور نکنم که برای همیشه رفته ای...
دلم میخواست خودت بودی و از پشت, دست روی چشمانت میگذاشتم و تو وجودم را حدس میزدی .
دنیا زود میگذرد و همه چیز قالب تهی میکند
مثل چادر نمازی که از تو خالی بود...
برایم مادری کردی...
فرزانه ی زندگی ام! دوستت دارم.


"شادی روح معلم زندگی افسر مولا صلوات "
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۴۷
افسر مولا
داشتم مطالعه میکردم که ناگهان یک پاراگراف امانم را برید و اشک از چشمانم سر خورد...
"تارهای عصبی در تمییز کیفیت یک حس خاص اختصاصی اند.
تارهای عصبی خاصی به مزه شیرین و تارهای خاص دیگر به مزه شوری پاسخ می دهند..."

یا رحمان و یا رحیم
برای ثانیه ثانیه ی احساسم
متفکرانه
چاره اندیشیده ای
که شیرینی عسل را حس کنم
که شوری اشک را...

الحمدلله ،به وسعت تمام قطرات باران بارورکننده گیاهانی که هنوز از خاک سر در نیاورده اند...

الحمدلله به قدر تمام ریگهای بیابان های نزدیک به آسمانت

الحمدلله به عظمت ثواب صلوات بر محمد و آل محمد(ص)


تفکرانه های افسرمولا
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۵
افسر مولا
آلان که نشسته ای و این مطلب را میخوانی ،در خیابان ،دختری با مانتوی حریر و آرایش کذایی دارد برای شیطان بازارگرمی میکند...
تو شیطان متجلی را میبینی و آرام رد میشوی ...
منتظر آتش بازی ابلیسی؟!!



شوک برقی افسرمولا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۵۱
افسر مولا
من یک شهیدم!
سلام مرا به خانواده ام برسانید و بگویید:
اگر چه لحظه ی تحویل سال,کنارتان نبودم اما خدا میداند که چقدر دوستتان دارم...
من یک شهیدم!
آیا می شود کسی دلش نخواهد که شیرین زبانی های دختر 3 ساله اش را بشنود?!
من یک شهیدم!
از عاطفه ها دل بریدم برای انقلاب اسلامی و دل دادم به امام خمینی(ره).
من هم عاشق شده ام,من هم با همسرم همچون لیلی و مجنون بودیم.
اما وقتی ندای امام را شنیدم خجالت کشیدم که جسمم سالم باشد و به روز مرگی زندگی خو کنم...
رفتم و تنها سرمایه ام را در راه خدا دادم...
اما داستان من اینجا تمام نشد!
آهای اهالی کوچه های شهر...
چطور صدای امام خامنه ای را نمی شنوید,در حالی که
من از ام الرصاص شنیدم!
شما را چه شده?!
چرا بر پیکر کفن شده ام می گریید?
چرا بر غربتم...
چرا بر بی خبری پدر و مادرم می گریید?
من یک شهیدم
اماما! شرمنده ام که فقط استخوان هایم مانده...کاش دوباره جان میدادم و نمی شنیدم "أین عمار"شما را.
کاش می شد در راه اقتصاد مقاومتی جانی دوباره داشتم و در این راه خون می دادم تا وقتی شعار می دهند: ای رهبر آزاده ,آماده ایم آماده"
دلتان را حقیقتا به آماده بودن و اقدام و عمل به موقع ام گرم میکردم.
اما مولا جان!
درست است که از من در این دنیای فانی فقط چند تکه از استخوان های بازوانم مانده اما با همین ها برایتان عمار می پرورانم...
قول میدهم...قول مردانه.
من یک شهیدم
یک شهید گمنام


نویسنده:
فهیمه مومن یساقی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۶
افسر مولا