فقط خدا
فقط خدا
فقط خدا
کاش اعتقادمون به این دو کلمه هیچ وقت کمرنگ نشه.
همین که از کسی به من رسید
که میتوانم به شما نامه ای بنویسم
و طلب دعای خیر و یادگاری کنم
یعنی رزق
رزقی که این مدت به من نرسیده بود
نامه مینوشتم؛ پاسخم می دادید
اما هیچ وقت به ذهنم نرسیده بود چیزی طلب کنم.
امام خامنه ای عزیزم
یادگاری تان به دستم رسید.
حالا هرروز هفده رکعت نمازم را
روی سجاده اهدایی شما میخوانم و دلم به دعایتان گرم است .
این روزها
توی شهر
وقتی با چادرم قدم میزنم
آماده باش هستم
که هر لحظه
اگر حمله ای شد
بهترین واکنش رو داشته باشم
اگه فیلم گرفتن
با سرعت گوشیمو در بیارم
دنبال دوربین گوشی بگردم
دست هام نلرزه و این کار رو با سرعت انجام بدم ؛ تپش قلبم رو کنترل کنم ...
خلاصه چادرم عین سنگرم شده
توی سنگر ؛ نمیشه بی خیال نشست
امشب دلم بدجور گرفته
دلم میخواد حواسم به چادرم نباشه
دلم میخواد بدون نگرانی قدم بزنم
دلم میخواد خودمو و چادرمو به نسیمی بسپرم که از کربلا میاد
انتهای شلمچه ؛درست بالای تپه ای که نوشته تا کربلا فقط ۱ سلام .
دلم میخواد چادرم خاکی بشه
نه از کشیده شدن و لگدمال شدن
نه!
دلم میخواد چادرم با خاک طلائیه خاکی بشه
دلم میخواد چادرم با رمل های فکه خاکی بشه
می دونی چرا؟؟
چون اینجاها فوج فوج جوانان با غیرتی روی زمین افتادن که تک تکشون تو وصیت نامه هاشون یک خط از چادر مشکی من نوشتن
چون اینجا کسی به چادر مشکی من چپ نگاه نمیکنه
با این همه ؛ یک راز بزرگ تو همین شهرهای ما هست
که فقط با خون فاش میشه
فارغ التحصیلان دانشگاه شلمچه و فکه و طلاییه و اروند کم نیستن
آرمان فقط یکی از این رازها بود.
کاش میشد آدم ها از حال دلشان gif بسازند... روی آن رمز بگذارند و برای غیر باز نشود... اما وقتی اهلش پرسیدند حالت چطور است؟ آن زمان که مجال توضیح نیست ...gif را برایش بفرستند و بگوید : "دیگر هیچ مگو..."
افسرمولا
روزهای عجیبی رو داریم پشت سر میذاریم
مساجد خالی , دور کعبه خالی, حرم ائمه سوت و کور
همه توی خونه ها حبس شدن
منتظر یک اتفاقن
یه معجزه
که دوباره زندگیشونو برگردونه به روالِ عادی...
چقد در ناباوری یکی یکی خبر از دنیا رفتنِ افراد آشنا و غریبه توی اینستا و خبرگزاری ها میپیچه ...
داشتم میخوندم که نوشته بود:
شهادت در حلب سوریه
توسط اصابت موشک کرونت
شهدا خیلی کارشونو خوب بلد بودن
میدونستن این عمر بالاخره تموم میشه
به قول حضرت آقا روغن ریخته رو نذر امامزاده کردن
اونا بخاطر خدا سینه سپر کردن برای حفظ حرم بی بی و کیلومترها دور تر از وطن به استقبالِ کورنت رفتن
و مرگ رو در آغوش کشیدن ولی ما نشستیم تا کرونا بیاد مارو در آغوش بگیره و بی شهادت مارو با خودش ببره...
خدایا سرعتِ اتفاقات خیلی رفته بالا
شاید فرصت منم زیاد نباشه و درگیر این ویروس بشم
من نتونستم شکرتو بجا بیارم خدای من
بخاطر همه چی شکر
هر نعمتی که دیدم و ندیدم
اما یه تشکر ویژه میخوام کنم خدا
خداجونم من ممنونتم که 5 سال اخیر پیاپی منو با پایِ پیاده راهی کربلای حسینت کردی
همین.
#افسرمولا
گاهی دلم هوای راه رفتن در لابه لای ساعات و زمانه را می کند..مثلا اربعین و محرم و صفر نیست اما دلم میخواهد کوله پشتی ام را از کمد بردارم ، زیپش را باز کنم ،کفش کتانی مشکی ام را بیرون بیاورم و ساعت ها نگاهشان کنم و غرق در مسیر نجف تا کربلا ،زیر کتری را روشن کنم و چای غلیظی دم کنم ...تا دم نکشیده ،استکان شیشه ای کوچکی را تا کمر از شکر سفید کنم ...من هوایی می شوم و دلم نشستن کنار باب ثعبان مسجد کوفه را می خواهد...نه کسی مرا میبیند نه کسی مرا میشناسد نه کسی مرا از آنجا می راند...این دل گاهی حال و روز مرا نمیخواهد درک کند..
#افسرمولا
چند کلامی با شهید العلیاوی :
با دیدنِ فقط بخش کوتاهی از لحظه ی پیوستنت به حضرت ارباب دلم آتش گرفت بعد از شهید حججی و آن تصویری که سر بریده اش بر ... شما دومین شهیدی هستید که تا آخرین لحظه ی عمرم از خاطرم پاک نخواهد شد... کاش میتوانستم سوار آن آمبولانس لعنتی شوم و فرسنگ ها شما را از این معرکه پر از گرگ و شغال و کفتارهای حرام زاده دور میکردم...کاش اگر این از دستم بر نمی آمد , لااقل عقب آمبولانس سلاحی , میله ای به دستتان میدادم تا آنطور مظلومانه به کپسول آتش نشانی ... کاش میتوانستم مرزهای صوت و مسافت را بشکنم و با صدایی به بلندای تمام دنیا,همان لحظه ندای مظلومیتت را پخش کنم و یاری بطلبم ...کاش آنجا بودیم و تکه تکه شان میکردیم تا دیگر جرأت نکنند حتی دستی با بی ادبی به سمتتان پرتاب کنند... دنیا فانی است و مرگ را همه ی نفوس خواهند چشید ... اما رفتن بعضی ها که غرق در محبوبشان هستند جاویدشان میکند ...خوشا به حال شما که جاودانه رفتید ... سلام مارا به حضرت ارباب برسانید و بخواهید برایمان دعا کنند و بگویید دنیای فانی ما بی حسین (ع) غیر قابل تصور است
چه رسد به آخرت ...
#دل نوشته افسرمولا
درد های تلمبار شده تورو به روزی میندازه که حتی دیگه نمیتونی برای کسی بگی تا سبک بشی...اونقدر حالت خراب میشه که اگه یکی بهت بگه چیزی شده؟ نایِ جواب دادن نداری ...فقط نگاه میکنیش...
درد بی درمان یعنی همین...😉
نمیدانم چه شد که امشب
دلم خواست من هم جای لنز دوربین بنشیم
و نگاهتان کنم...
کسی مرا نبیند
اما من به شما خیره شوم
اشک هایم امان دهند
و چشمانم را تار و مواج نکنند
شاید هم حق با چشمانم باشد
وقتی دلی طوفانی شود
در چشم سرریز می کند
آقاجان
دلم برایتان تنگ است
کاش میشد دلتنگی را با سنجه ای ترازو کرد و گواهی اش را نگه داشت برای روز مبادا...
کاش میشد دلم را روی ترازوی دلتنگی میگذاشتم
و گواهی اش را برایتان با قطرات بارش چشمانم مهر میکردم و میفرستادم خدمتتان ...
آقای من سایه ات مستدام...