صدای نسل سوم

"کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود...شیعه می پژمرد اگر زینب نبود"

صدای نسل سوم

"کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود...شیعه می پژمرد اگر زینب نبود"

پیام های کوتاه
  • ۲۷ مرداد ۹۶ , ۰۲:۱۱
    "مرگ"
  • ۲۷ خرداد ۹۶ , ۱۰:۵۹
    "دعا"
کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

بعضی از روزها انگار جزو عمر ما حساب نمی شوند...روزهایی که قبل از غروب آفتاب 

روبروی اروند نشسته ای...

این موج ها با تو میخواهند حرف بزنند

این صدا

صدای موج آب نیست

صدای کلنجار رفتن دریاست برای فاش کردن چیزهایی که به چشمانش دیده...

و تو میبینی که آسمان اروند هم 

سنگینی می کند...

نماز را که خواندی 

باید بروی 

کاروان در حال حرکت است

و ناگزیر باید بروی

دلت را جا می گذاری 

کنار یادمان شهدای گمنام اروند 

و می گویی

من این دل را به امانت کنارتان می گذارم

و می روم...

دلاوران دریا دل مراقب دلم باشید

من به شهری برمیگردم

که کمتر امانت داری چون شما را دارد

به شهری که من می روم 

کمتر پیدا می شود

کسی که به آب خروشان اروند خشمگین بزند

و طناب را رو به ساحل رها کند 

به امید آنکه مهدی فاطمه(عج) انتهای طناب را می گیرد...

من به شهری بر میگردم

که امام غایبش غریب است

ادبیات شهر من با ساحل اروند متفاوت است...


امسال هم می آیم و عطر حضور شهدای اروند را استشمام می کنم 

به شرط دعوت شهدا...


افسر مولا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۱۵
افسر مولا
آنقدر دلم برای یک خلوت شبانه ی شلمچه تنگ شده که میخواهم امسال کنار پنجره ی اتوبوس بنشینم و تا مقصد با کسی حرفی نزنم و فقط سوار بر قایق افکارم تا کرانه های دور دست آرزوها و حرفهای نگفته ام پارو بزنم ...امسال بغض همه ی مناطق را در گلویم ذخیره کرده ام...

دل شماره های افسرمولا
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۰
افسر مولا
حسین جان
هرجوری بود توی این شلوغی خودمو رسوندم ...
خستگی راهو به جون خریدم...
یه جا تو دستمو بگیر حسین جان

روز محشر که همه فراری هستن...
اونجا حسین جان میشه دست زائرتو بگیری؟
اونجا حسین جان میشه دست نوکرتو بگیری؟


#افسرمولا
#پیاده روی اربعین_کربلا95
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۱۵
افسر مولا



خیلی اتفاقی!مستقیم و نهار نخورده از سرکار راهی خانه شده بود اما از امامزاده سر در آورد!

روی سنگ قبر شهید مدافع حرم 

سید احسان حاجی حتملو چند خانم نشسته بودند, رفت جلوتر و دید همسر,خواهر,مادر شهید نشسته اند در حال خودشان بودند و ناراحت و گریان...

  ذوق زده شده بود که همه شان را یکجا دارد میبیند .پاک حواسش پرت شد که داشتند اشک میریختند...

با همه روبوسی کرد...

به همسر شهید گفت: شما چه زندگی عاشقانه ای داشتید....

 با تعجب پرسید: شما از کجا می دانید؟! گفت: من کتاب دویدن زیر باران را خواندم...پرسید:مگر چاپ شده؟!

گفت بله.

دست در کیفش برد و کتاب را در آورد و به همسرش داد و گفت بفرمایید...

گفت:این همان کتاب است؟

بله...همان است.

مادر,همسر و خواهر شهید ایستاده بالای قبر شهید حتملو شروع کردند به تورق کتاب 300 صفحه ای جیبی.

تمام عکس هارا با دقت نگاه کردند و با بعضی از عکس ها همانجا اشک ریختند...

اولین بار بود که کتاب را ناباورانه بالای قبر شهیدشان میدیدند...

به همسرش گفت:

شهیدتان ظاهرا دوست داشت اولین باری که کتاب زندگیتان را میبینید کنار پیکرش باشید...همسرش نگاهی کرد و گفت: امروز دومین سالگرد سید احسانه...



#من قصدنداشتم امروز اینجا بیایم...

من حامل این کتاب بودم و بدون هدف سر از اینجا در آوردم...

#شهیدان زنده اند#


افسرمولا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۵
افسر مولا
امروز در بهشت زهرای تهران
پیرمردی مقابل حضرت آقا ایستاده بود...
به آقا گفت:
من پدر ناصر مهرورزم
میشه من شما رو ببوسم؟

عکس العمل حضرت آقا اشک از چشمانم جاری کرد...

#آغوش باز برای بابای شهید
#شهید آتش نشان

افسرمولا
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۳۲
افسر مولا
به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس
چون حسین(ع) است که مهمان من است...

افسرمولا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۰۶:۲۵
افسر مولا

💓عاشقانه های یک همسر شهید💓


جوان باشی, عروسی دعوت شده باشی, کمد لباس هارا برانداز میکنی, کت شلوارش را میبینی, میزنی زیر گریه...


جوان باشی از کنار مسجد همیشگی بگذری,صدای اذان موذن زاده را بشنوی,یک زوج حزب اللهی را ببینی که دوشادوش هم وارد مسجد می شوند...


جوان باشی, دانشجو باشی, فصل امتحانات باشد, وقت رفتن سر جلسه...

محمد نیست که تورا تا دانشگاه برساند..


جوان باشی, کفشت کهنه شده باشد, پشت ویترین ایستاده باشی و منتظر نظر دادن هایش...


جوان باشی, پای تلویزیون نشسته باشی, سخنرانی جدید حضرت آقا را از شبکه یک  ببینی اما محمد نباشد که برایت واکاوی کند علت تعابیر آقا را...



جوان باشی, همسر شهید باشی,در زندگی ات گره بیوفتد, محمد بازش کند.تو از شوق، چشمانت بارانی شود. اما محمد نباشد که چشم در چشمانش بدوزی و تشکر کنی...


جوان باشی وزمزمه همیشگی زندگیت این باشد:

🌸"محمدم کجایی؟"🌸


کاش می شد تمام حَجمِ نبودن های محمدهای مدافع حرم این سرزمین را توصیف کرد...

🍃خداوندا صبری زینبی عطا فرما 

 به دل این همسران از جنس نور🌷⚡


هدیه به روح بلند شهدای مدافع حرم 

صلوات🌷


نویسنده:افسر مولا 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۱۱
افسر مولا

📩 پیام رهبر انقلاب به پنجاه‌ویکمین نشست سالانه اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا:


....♦️حجّت بر شما تمام است. انتظار از شما عزیزان کاری #بیش از #خودسازی  علمی و دینی و اخلاقی است؛ انتظار آن است که بر محیط پیرامونی خود #اثر گذارید و بر رهروان راه خدا با گفتار و عمل خود بیفزائید....




🔎قدری بیاندیشیم...💡

نکند در عصر ظهور 

آن جوان اروپایی با گوش دادن به امر نائب حضرت مهدی(عج) از ما سبقت بگیرد...

نکند او در رکاب مولا باشد و من نباشم!


افسر مولا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۳۰
افسر مولا


پسری در فامیل نمانده بود که به خانواده ام درخواست خواستگاری نداده باشد. درزیبایی سرآمد دختران فامیل بودم. از آن دخترهای چادری و آفتاب مهتاب ندیده .تا اینکه بالاخره با یک آقازاده ی سربه راه و به قول فامیل،آدم حسابی ازدواج کردم.هرچه از روزهای با هم بودنمان می گذشت بیشتر عاشق امیرمسعود میشدم.با خانواده ی همکارانش زیاد به رستوران می رفتیم.امیرمسعود برای خودش کله گنده ای بود.این را بعد از ازدواج متوجه شدم و هر روز بیشتر درعشقش غرق میشدم...خوشبختی مطلق...کم کم به چادرم غر میزد.اوایل با تبسمی رد میشدم اما به جایی رسید که آن روزهای خوب داشت مثل یک لیمو شیرین رو به تلخی می رفت.می گفت:هیچ کدام از همسران دوستانم و حتی همکارانم مثل تو چادر نمیپوشند! خب مگر چه می شود؟! کسی کارشان دارد؟!کسی آنها را می دزدد؟! ⚡ من که راضی نیستم تو چادر سر کنی! با هرکه این مشکلم را مطرح می کردم میگفتند: خوب راست می گوید.این زیبایی که تو داری همه آرزویش را می کشند،حالا وقتی شوهرت راضی نیست تو میپوشانی خودت را که چه؟! شوهرت برایت مانتوی 500هزار تومانی میخرد که ببیند نه اینکه پنهانش کنی! مگر مسلمان نیستی؟ پس رضایت شوهرت چه می شود؟!⚡ حالا گیریم آرایش ملایمی هم خواست مگر بد است؟! ⚡ اسلام مگر جز آراستگیست؟! عشق امیرمسعود آنقدر در قلبم نفوذ داشت که توان دیدن اخم وآزردگی اش را نداشتم و چادرم را برداشتم و شدم یکی مثل بقیه همکارانش...داشت بال در می آورد...به این مناسبت یک سور حسابی هم داد...روزهای تازه می رسید اما برایم عادی نمی شد. من چادرم را میخواستم...آن حریم کلامی که قبل از مانتویی شدنم دوستان و همکارانش رعایت میکردند دیگر خبری از آن نبود...آزارم میداد...اما بخاطر امیر مسعود چیزی نمیگفتم تا اینکه پیامکی از یک دوست قدیمی که از قضا مرا در خیابان با امیرمسعود دیده بود، برایم رسید:


آیت الله جوادی آملی می فرمایند:

حرمت زن نه اختصاص به خود زن دارد، نه مال شوهر و نه ویژه برادران و فرزندانش می باشد، همه ی اینها اگر رضایت بدهند، قرآن راضی نخواهد بود، چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق الله مطرح است .

حجاب زن حقی است الهی ٬ عصمت زن"حق الله" است٬ زن به عنوان امین حق الله از نظر قرآن مطرح است.

زن باید این مسئله را درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم.

حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم .

حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند .

🌸 حجاب زن حقی الهی است

🌸 


نویسنده: افسر مولا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۴
افسر مولا

محمد حالا11 ماهه شده .او را روی پاهایش گذاشته بود و همانطور که مشغول صحبت بود، انگشتانش را از لابه لای موهای پسر کوچکش می گذراند و نوازشش می کرد...میگفت از زمانیکه خدا محمد را به ما داده وقتی خودم را جای مادر همسرم می گذارم،تازه درک میکنم که چقدر سخت است پسرت که بزرگ شد، او را برای یک عمر به دیگری بسپری...او برایش همدم باشد.برایش آشپزی کند..لباسش را اتو بزند..خلاصه غمخوارش شود...حتی فکر اینکه روزی محمد از من جدا می شود و می رود،آزارم می دهد!

این جملات را که می شنیدم بیشتر غرق در افکارم می شدم.

غرق

غرق

غرق

این مادر می داند که اگر پسرش را به عروسش بسپارد، هر وقت بخواهد می تواند او را ببیند...می داند که اگر کنارش نیست،جای بدی هم نیست.جایی نیست که دستش قطع شود...جایی نیست که سر از بدنش جدا کنند...جایی نیست که خطر تهدیدش کند...

اما

اما یک امای بزرگ

چه می شود که یک مادر ، به جای لباس دامادی ،بر قامت فرزندش لباس رزم می پوشد...پیشانی اش را می بوسد و چشم در چشمان پسرش می دوزد و انرژی نگاه پسر را در قلبش ذخیره می کند،چراکه می داند شاید دیگر نتواند اورا ببیند. به اشکهایش با فشار انگشتان بر پلک هایش عجله می دهد که بتواند درست به رخ فرزندش چشم بدوزد.دیده بوسی آخر را که می کند، سرش را از گردن پسرش فاصله نمی دهد و مکثی کوتاه می کند و آهسته می گوید:

"عزیزدلم، فراموش نکن!تو تمام هستی من بودی،دلم نمی لرزد که تمام هستی من،تمام هستی خودش را به بی بی زینب(س) هدیه کند..."

دو دستش را آرام روی گوش های پسرش میگذارد و سر پسر را به صورتش نزدیک می کند،پیشانی اش را به پیشانی پسرش می چسباند.چشم های هر دو بارانی شده...پسر ترجیح می دهد فقط گوش کند و ببارد...پسرم برو و مرا رو سپید کن...من وصالم را در این سرا نمی خواهم...وصال ما مادر و پسر بماند برای سرای باقی...در همسایگی حضرت ارباب(ع)...


هدیه به روح بلند شهدای مدافع حرم و

 سلامتی مادران شیردل صلوات

 


نویسنده:افسر مولا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۰:۴۴
افسر مولا